در کنج دلم عشق کسی جای ندارد
کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد
دل رابه کف هر که نهم باز پس ارد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
بر انجمن عقل خروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
دست مرا بگیر.که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانی ام.که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری زبهشت گشود
اما چه میکنی
دل را که دربهشت خداهم غریب بود...؟